محمد پسری تنها

دلا خو کن به تنهایی که ز تن ها بلا خیزد

*من اینطوری عوض شدم!*

*من اینطوری عوض شدم!* به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست ها و مکزیکی ها ی آن منطقه هم انگلیسی نمی‌دانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود.
+ نوشته شده در شنبه 4 تير 1401ساعت 13:40 توسط محمد تنها |